سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینْ مردانگی، نگهداشتِ دوستی است . [امام علی علیه السلام]

وبلاگ بر و بچه های پیروان ولایت


دروغ‌هایی که اینترنت به من آموخت(2)

■ اعدام انقلابی!
مدتی پیش تصویر این نامه در برخی از سایت‌ها و وبلاگ‌ها منتشر شد و طبق معمول! برخی آن را باور کرده و در وب‌سایت‌ها و وبلاگ‌های خود به آن اشاره کردند. در این نامه، متنی آمده مبنی بر ماموریت دادن فلاحیان وزیر اسبق اطلاعات به محمود احمدی‌نژاد برای اعدام انقلابی جمعی از زندانیان. جعلی بودن نثر آن که از اساس مشخص است. بعد هم نامه‌های اداری در آن تاریخ معمولاً با ماشین‌تحریر تایپ می‌شد اما این نامه فونتش «زر سیاه» است و مربوط به تایپ کامپیوتری است. یعنی در آن تاریخ نرم‌افزارهای فارسی موسوم به نشر رومیزی نظیر زرنگار با این گستردگی وجود نداشت و بعد از آن سال بود که نشر رومیزی کامپیوتری و فارسی توسعه یافت. گذشته از آن اصلاً چه کسی در ایران می‌داند «فرماندهی محترم جنگ‌های نامنظم»! چه صیغه‌ای است و چه سمتی است!؟ اصلاً آن 702 نفر قبلی (و آن 4۶۰ یا 260 نفر!؟) چه کسانی بوده‌اند که این حجم وسیع اعدام در آن سال هیچ سابقه‌ای و سر و صدایی نداشته است!؟ این یکی از ناشیانه‌ترین هوکس‌های بررسی شده بود.

■ نامه‌‌های عمر و یزدگرد
نامه‌های موسوم به نامه‌های عمر و یزدگرد سوم که در مدت‌‌های اخیر بارها در سایت‌های مختلف و با ورژن‌های نوشتاری مختلف نیز بارها دست به دست و ای‌میل به ای‌میل! گشته از آن نوع هوکس‌های مشهور مدت‌های اخیر به شمار می‌رود. غیر از جعلی بودن متن نامه‌ها که اینجا به آن اشاره شده، به طور کلی وجود چنین نامه‌های در موزه‌ی لندن هرگز تایید نشده است.

■ تصویر برخورد موشک حزب‌الله به ناو اسرائیلی
در پی وقوع جنگ اخیر اسرائیل و لبنان سایت‌های مختلف خبری مشتاق درج هر نوع اخبار تازه از درگیری‌ها بودند. در این التهاب رسانه‌ای، سایت «انجمن دفاع از مقاومت اسلامی لبنان و فلسطین» که سایت فارسی و رسمی حزب‌الله لبنان به شمار می‌رود عکسی را با عنوان صحنه برخورد موشک‌های حزب‌الله به ناوچه اسرائیلی منتشر کرد که در آن لحظات به دلیل التهابات جنگ باورپذیر می‌نمود و در ده‌ها سایت و حتی برخی نشریات این عکس منتشر شد.
فقط کمتر کسی در آن روزها از خود سوال کرد این عکس که از زاویه‌ی یک هلی‌کوپتر (هلی‌کوپتر چه کسی؟ حزب‌الله!؟) گرفته شده با آن شکار لحظه‌ی تر و تمیز از لحظه‌ی انفجار توسط چه کسی گرفته شده و اگر هم توسط خود نیروهای نظامی اسرائیل یا خبرنگاران آن گرفته شده چگونه با این سرعت به دست این سایت رسیده است؟
مدتی بعد مشخص می‌شود که عکس مربوط به سال 1998 و از یک سایت استرالیایی در زمینه صنایع دفاعی با عنوان Defense Industry Daily برداشته شده است. منبع اصلی عکس
در این مطلب، خبر صحیح بوده و عکس نابجا و یا در حیطه‌ی جنگ روانی و تبلیغاتی استفاده شده و با وجود کشف منبع این عکس، سایت مذکور همان مطلب را تا این تاریخ و با همان تیتر حفظ کرده است.(تصحیح می‌شود: دقیقاً همین امروز آن عکس را از گزارش‌های تصویری بدون هیچ توضیحی برداشتند. کش گوگل ). اشاره مجدد: روز بعد کش گوگل تازه شده و دیگر نمایش داده نمی‌شود. کسانی که این مطلب را همان روز اول خوانده باشند آن را مشاهده کرده‌اند. عجب قایم «موشک»بازی شد!؟

■ تهران شهر ماهواره‌ها
مدتی این عکس نیز به عنوان عکسی از تهران که پشت‌بام‌های آن را انبوهی از دیش‌های ماهواره پوشانده در سایت‌ها و حتی برخی مطبوعات دیده می‌شد. در نگاه اول به خاطر بافت ساختمان‌ها به نظر می‌رسد واقعاً تهران باشد اما عکس ظاهراً تصویر شهری در لبنان است.
خود عکس واقعی است. خبر غیرواقعی ضمیمه و تیتر آن این گونه القا کرده که اینجا زاویه‌ای از تهران است.

■ اینترنت در ایران برای همیشه قطع می‌شود!
چند سال پیش یک نفر (فرض کنید نویسنده همین وبلاگ!) مطلب طنزی نوشت با عنوان: «اینترنت در ایران برای همیشه قطع می‌شود!» در این مطلب به مصاحبه‌ای خیالی با دکتر معتمدی وزیر سابق ارتباطات اشاره شده که در آن به طنز عنوان شده بود به خاطر بعضی آسیب‌ها اینترنت را در ایران قطع کرده و تمامی سرویس‌دهنده‌ها را جمع‌ می‌کنیم. چند روز بعد یکی از سایت‌ها با حذف جمله آخر که بر خیالی بودن این مصاحبه تاکید کرده عین همان مطلب را با این تیتر منتشر نمود: «جمهوری اسلامی طرحی را برای بستن تمامی مراکز خدماتی اینترنتی در دستور کار قرار داده است»! پس از آن برخی سایت‌های دیگر خبری و سیاسی این مطلب را با آب و تاب بیشتر منعکس کرده و تحلیل‌هایی نیز در این رابطه ارائه دادند .
در اینجا هوکس و خدعه‌ای در کار نبوده بلکه یک مطلب طنز موجب شده تا این گمان واقعی بودن ایجاد شود و نشر آن توسط یک پایگاه خبری و استفاده‌ی سیاسی از آن، جنبه‌ی طنزآمیز بودنش را از بین برده و جدی نمایش داده است.

● یک مثال دیگر
حال اگر محض مزاح یک خبر این گونه و به نحوی حرفه‌ای تنظیم شود و به دست‌تان برسد یا در یک سایت خبری یا یک وبلاگ بخوانید چه واکنشی به آن خواهید داشت و وقتی خبر گسترش یابد اصلاً از کجا خواهید فهمید که اصولاً چنین اتفاقی نیفتاده است!؟ (توضیح این که تمام اینها غیرواقعی و من‌درآوردی است! لطفاً جدی نگیرید!):

○ گفتگوی مهم تلفنی احمدی‌نژاد و مرکل
«به نقل از یک منبع موثق در ریاست جمهوری، آقای احمدی‌نژاد صبح روز گذشته حدود یک ساعت با خانم آنجلا مرکل صدراعظم آلمان گفتگوی تلفنی دوستانه‌ای داشت. این منبع که نخواست نامش فاش شود گفت: خانم مرکل ضمن قدردانی از نامه‌ی آقای احمدی‌نژاد اظهار داشته از وی به طور رسمی جهت دیدار در آلمان دعوت به عمل خواهد آورد.
وی گفت: رئیس جمهور نیز ابراز امیدواری کرد که روابط فیمابین در این دیدار بهبود یابد. آقای احمدی‌نژاد ضمن اشاره به روابط تاریخی ایران و آلمان و انتقاد از سیاست‌های آمریکا و انگلیس، نقش مستقل آلمان در اروپا و جامعه‌ی ملل را ستود و گفت آلمان همیشه مهم‌ترین شریک تجاری ایران بوده و امیدواریم بدون فشار قدرت‌های بزرگ این همکاری‌ها ادامه یافته و گسترده‌تر شود.
این منبع افزود: صدراعظم آلمان در این گفتگو نسبت به شراکت در برنامه‌های هسته‌ای ایران ابراز تمایل کرده و اظهار داشته که آلمان آمادگی دارد در این زمینه با ایران همکاری کامل نماید.
به نظر می‌رسد برخی کشورهای اروپایی بدون توجه به موقعیت ایران در آستانه‌ی تحریم قصد دارند روابط غیرعلنی و تجاری خود با ایران را همچنان دنبال کنند».
در پایان آقای احمدی‌نژاد ضمن انتقاد از چاقی خانم مرکل وی را به کم کردن وزن تشویق کرد!
با کمی عکس و رنگ و لعاب کمتر کسی متوجه می‌شود که متن این خبر به کلی ساختگی است. عصر انفجار اطلاعات و رشد انواع رسانه‌های بومی و مدرن از این مکافات‌ها نیز دارد! که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی...

● ماکیاولیسم خبری
شاید بعضی از اینها در طبقه‌ی هوکس‌ها قرار نگیرند و همان ترفند یا خدعه‌ی هدفمند یا جنگ روانی مد نظر سازندگان آنها باشد. یعنی نوعی منافع خاص تبلیغی و سیاسی حتی برای دیگران به وجود آورد. برخی شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان کلیپ‌هایی با مضامین سیاسی پخش می‌کنند که در آن از تصاویر مشهور اعدام باند موسوم به کرکس‌ها که علاوه بر قتل و تجاوز خانواده‌های بسیاری را داغدار کرده بودند با عنوان اعدام آزادیخواهان و مبارزان ایران استفاده می‌کنند که به طور مطلق عملی اشتباه است. یا عکس مشهور صحنه اعدام افرادی که به کودکی تجاوز کرده بوده و تحت عناوینی نظیر حمایت از همجنسگرایان در مورد آن تبلیغ می‌شود و روی این گونه عکس‌ها و اخبار که  واقعیت آن چیز دیگری است مانور داده می‌شود.
اینجا این واقعیت وجود دارد که مخاطبینی که در داخل ایران از اصل ماجرا خبر دارند نسبت به پیام آن رسانه حداقل در ذهن‌شان بازخورد منفی نشان می‌دهند و خودبه‌خود نوعی بی‌اعتمادی به آن رسانه در ذهن‌شان نقش می‌بندد حتی اگر آن را عنوان نکنند و حتی اگر موافق نظریات و سیاست‌های آنان باشند. این در کوتاه‌مدت آنان را به سمت رسانه‌های رقیب خواهد کشاند. رسانه‌های مختلف به ویژه سایت‌های خبری اینترنتی گاهی به دام این «سیاهچاله‌های اینترنتی» می‌افتند و سایتی اطلاع‌رسانی که هر خبری را تنها به دلیل مطابقت با منافع خود منعکس می‌کند استعداد بیشتری برای افتادن به این سیاهچاله‌ها و پایین آمدن اعتبار دارد.
سوال این است که ما تا چه حد مجازیم که از ناآگاهی انبوه مخاطبین خود استفاده کنیم و بعد تکلیف این نقیضه یا پارادوکس که مخاطب را با اخبار جعلی  درگیر می‌کنیم و بعد کشف می‌شود که ماجرا در اصل چیز دیگری بوده و انواع و اقسام بهتان‌ها نیز به افراد بسته می‌شود، چگونه جبران می‌شود و آیا «هدف وسیله را توجیه می‌کند» می‌تواند جای سلامت خبری و انعکاس بی‌طرفانه و واقعی اخبار را بگیرد یا خیر؟ پاسخ به این سوال را کارشناسان رسانه‌های مختلف و خود مدیران این رسانه‌ها باید بدهند.

● پیشنهادهایی به مدیران سایت‌های خبری در این زمینه:
1- دانش فنی خود را در زمینه‌ی وب و نرم‌افزارهای مختلف به ویژه نرم‌افزارهای گرافیکی بهبود بخشید.
2- به عکس‌ها و مطالبی که ماهیتاً حاوی یک مضمون جنجالی به ویژه در مورد شخصیت‌ها و افراد یا اخبار سیاسی و مسائل روز مخصوصاً مسائل سیاسی و مذهبی هستند و توسط افراد دیگری خارج از تیم عکاسی یا گزارش شما به دست‌تان می‌رسد، شک کنید و تا از صحت آن اطمینان نیافته‌اید از درج یا لینک دادن به آن خودداری کنید.
3- از مشاوره فنی و محتوایی کارشناسان وب، ادبیات و سایر رشته‌ها بهره بگیرید. در صورت نیاز و ضرورت درج یک خبر داغ (و البته مشکوک!)، حتماً پیش از درج خبر این کار را در اولویت قرار دهید. حتی می‌توانید از تجارب و مشاهدات وبلاگ‌نویسان و افراد باتجربه در عرصه‌ی اینترنت ایرانی که با اسامی و افراد و وقایع بیشتری آشنا هستند و یا رویدادهای سطح نت را رصد و مانیتورینگ می‌کنند بهره بگیرید.
4- همیشه به یاد داشته باشید که می‌توان یک عکس را به نحوی دستکاری کرد که تشخیص آن از واقعیت حتی برای کارشناس‌ترین افراد نیز دشوار باشد. بنابر این به تحلیل اجتماعی و سیاسی خبر و عکس و رخدادهای روز و ارتباط آن با عکس بیشتر دقت کنید.
5- بیشترین ترفندها در مورد مسائل روز اتفاق می‌افتد. این مسائل ممکن است جنبه‌های گوناگون سیاسی و مذهبی و اجتماعی داشته باشند. حتی ممکن است وقایع تاریخی گذشته نیز به نوعی با مسائل روز پیوند خورده و موضوع را قابل باور نشان دهد و یا مطلب مورد نظر تنها نوعی طنز باشد.
6 - اعتماد مخاطبین و انصاف را فدای تبلیغات زودگذر یا منافع و دیدگاه‌های سیاسی خاص نکنید. این شیوه‌ها کهنه و مطرود است و به دروغ‌پردازی تعبیر می‌شود. «افشاگری» در ادبیات رسانه‌ای و سیاسی ما بد تعریف شده و به تعریفی دوباره و سالم در جهت روشن‌گری عامه‌ی مردم نیاز دارد. بسیاری از هوکس‌های سیاسی از این اشتیاق رسانه‌ها برای کسب اخبار و گزارش‌های داغ و مثلاً افشاگرانه استفاده می‌کنند و با آشکار شدن واقعیت، این صاحبان آن رسانه‌ها هستند که لطمه می‌بینند.
6- بیشترین خطاها و به دام هوکس افتادن‌ها توسط رسانه‌های ایرانی خارج از کشور با رویکرد افراطی به مسائل صورت می‌گیرد. تا از صحت یک خبر یا عکس و اثرات آن مطمئن نشده‌اید، اعتبار رسانه‌ی خود را مخدوش نکنید. به ویژه در زمینه‌ی نام اشخاص و نام مکان‌ها دقت داشته باشید. بر وبلاگ‌ها و سایت‌های شخصی این خطاها حرجی نیست ولی وقتی تیمی با عنوان یک خبرگزاری یا پایگاه خبری به منبع نشر اخبار غیرواقعی مبدل شود به تدریج اعتبار خود را از دست می‌دهد.
7- اگر متوجه شدید محتوای یک خبر یا یک عکس خاص صحت نداشته و نوعی ترفند است، بلافاصله در صفحه‌ی همان خبر و بهتر است که در بالای آن، توضیح ضروری را قید کنید. این موجب جلب اعتماد و احترام بیشتر مخاطب به سایت شما خواهد شد.
8- ترفندهای هدفمند و تحریف واقعیت برای منافع سیاسی نیز هیچ گاه جای سلامت خبری و اطلاع‌رسانی سالم و اگر هم شد لحن غیرجانبدارانه را نمی‌گیرند. به تجربه ثابت شده است که پایدارترین و موفق‌ترین و قابل اعتمادترین رسانه‌ها همین رسانه‌هایی هستند که اگر چه در ظاهر لحن محترمانه و بی‌طرفانه‌ای هم دارند اما هوشمندانه سیاست‌های خود را نیز دنبال می‌کنند و موجب جلب مخاطبین بیشتر می‌شوند.

○ امید که این مطلب بلند به کار مدیران سایت‌های مختلف خبری به ویژه کسانی که سایت جدیدی با فعالیت اطلاع‌رسانی می‌سازند، بیاید. خطاها اجتناب‌ناپذیر هستند اما گاهی درج یک خبر یا عکس موقعیت‌های دشواری نظیر سؤتفاهم و جنجال و بحران به وجود می‌آورد که رسانه‌ها را ناگزیر از پاسخگویی یا تبعات آن و حتی به برخوردهای قضایی می‌کشاند که به دلیل پیچیدگی فنی و محتوایی ذاتی اینترنت و توسعه‌نیافتگی آن در ایران قضاوت در این مورد را دشوارتر می‌کند.

* در رابطه با تعاریف هوکس و شایعه در فضای مجازی می‌توانید به این دو مقاله مراجعه کنید:
- پیام‌ها و شوخی‌های فریبنده (Hoaxes)
- فضای سایبر و شایعه



مصطفی خسرو ابادی ::: جمعه 85/7/7::: ساعت 1:0 صبح


 
 
دروغ‌هایی که اینترنت به من آموخت(1)
ماکیاولیسم خبری و نگاهی به چند Hoax اینترنتی در ایران

ماکیاولیسم یا Hoaxes به اخبار و مطالب و عکس‌‌های فریبنده می‌گویند که بیشتر جهت شوخی یا تحریف واقعیتی ایجاد شده و منتشر شده باشند. هَوکس را می‌توان «دست انداختن» نیز معنی کرد که از Hocus Pocus یا تردستی گرفته شده است.*
موضوع هر هوکس نیز بستگی به هدف سازنده‌ی آن دارد. شوخی‌های معروفی نظیر پایان دنیا یا نمایش مشهور رادیویی اورسون ولز بر اساس کتاب جنگ دنیاهای اچ.جی.ولز که اورسون ولز در نقش خبرنگاری با جدیت صحنه‌ی حمله‌ی مریخی‌ها را تعریف کرده و چند شهر آمریکا را در هراس فرو برد از نمونه هوکس‌های رادیویی در قرن گذشته هستند. دروغ‌های آوریل و دروغ‌های نوروزی را نیز با این که لو رفته‌اند اگر ماهرانه و باورپذیر طراحی شوند شاید بتوان در زمره‌ی هوکس‌ها قرار داد مانند شوخی نوروزی روزنامه شرق در مورد کج شدن برج میلاد.
معمولاً لینک یک خبر یا تصویری خاص به نسبت اهمیت خبری آن یا منافع برای توزیع‌کننده آن، از درجات خاصی از توجه برخوردار است. بسیاری از افراد نیز اخبار و برنامه‌های تلویزیونی را بیش از هر رسانه‌ی دیگر باور می‌کنند و بعضی افراد نیز اینترنت را با همان قیاس روانی و ذهنی نوعی «تلویزیون» می‌پندارند و در نتیجه باور اخبار و عکس‌های هوکس که معمولاً به صورت حرفه‌ای تهیه می‌شود برای آنان ساده‌تر می‌شود. 
در این زمینه صدها مورد ریز و درشت را می‌توان مثال زد که به دلیل رویکردهای رنگارنگ سیاسی در اکثر رسانه‌های ایرانی، پیش از این که جنبه‌ی هوکسی و تفریحی داشته باشند سرچشمه گرفته از شایعه و یا منافع خاص سیاسی هستند. شاید به آنها بتوان نام «ترفندهای هدفمند» نام نهاد.
در رسانه‌های دیگر این به ندرت اتفاق می‌افتد نظیر شوخی فردی که خبر دستگیری کیانوش استقرارزاده در روستای برره توسط ماموران جمهوری اسلامی را تلفنی به مجریان برخی شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی گفته بود و مدتی موجب مزاح شده بود یا خبر غیرواقعی حل معماهای اینشتاین توسط دختری ایرانی که ابتدا توسط تلویزیون ایران و بعد در رسانه‌های دیگر منعکس شد و مثال‌هایی از این قبیل. اما در اینترنت این موضوع به دلیل تراکم اطلاعات و نیز مسائل خاص فنی و تکنیکی نظیر استفاده از جلوه‌های فتوشاپ و نرم‌افزارهای گرافیکی بیشتر اتفاق می‌افتد و شاید به دلیل توسعه‌نیافتگی اینترنت در ایران مقداری برای عامه باورپذیرتر باشد.
اهمیت شناخت عکس‌ها و پیام‌های فریب‌‌آمیز این است که مدیران رسانه‌ها و سایت‌های خبری به علت آسیب‌پذیری در این مورد و گسترش سریع شایعات اینترنتی به دلیل ذات تکنولوژیکی آن، پیش از هر چیز از صحت و سقم رویدادها و عکس‌ها کاملاً اطمینان حاصل کنند و اعتبار و اصالت اخبار خود را با دقت بیشتری کنترل کرده و بر خروجی مطالب خود نظارت دقیق‌تری داشته باشند. به همین لحاظ و بر اساس تجارب به دست آمده شاید لازم باشد یک مدیر یا مسؤول خبر یک سایت خبری علاوه بر قواعد خبرنویسی و نگارش و معلومات عمومی بالا در زمینه‌های متعدد و سایر رشته‌های مرتبط با رسانه، با نرم‌افزارهای گرافیکی نظیر فتوشاپ و افکت‌ها و فیلترها و با انواع فونت‌ها و سیاق‌های آن و دیگر مسائل فنی وب و کامپیوتر به خوبی آشنا باشد.
این تنها نمونه‌هایی از هوکس‌هاست که در مدت‌های اخیر در سایت‌های مختلف منعکس شده است و منشاء آنها اینترنت است و نه رسانه‌های دیگر. لینک تمام اخبار و منابع در این زمینه موجود است که هر کدام از چه منبعی آمده و یا کدام سایت خبری آن را درج کرده که بسیاری از کاربران ثابت اینترنتی می‌دانند. شاید برای وبلاگ‌ها و سایت‌های شخصی این خطاها اهمیتی نداشته باشد اما برای رسانه‌های خبری و سایت‌ خبرگزاری‌ها نوعی آسیب و تهدید به شمار می‌آید:

صیغه شیرین‌ترین لذت!
در تاریخ 29 فروردین امسال عده‌ای از زنان محجبه در اعتراض به بدحجابی در مقابل مجلس تجمع کردند. خبرگزاری مهر عکس هایی از این تجمع و حواشی آن تهیه کرد. متن تصویر پلاکارد یکی از این عکس‌ها دستکاری شده و به این جمله تغییر یافت: «صیغه شیرین‌ترین لذتی است که نصیب زن مسلمان می‌شود»! و به فاصله کمتر از چند روز در صدها سایت و وبلاگ منتشر شد. بسیاری آن را در سایت و وبلاگ خود به کار برده و تفسیرهای متعدد مذهبی و سیاسی نیز از آن ارائه دادند. تا جایی که حتی سعید ابوطالب نماینده تهران نیز جوگیر شده و در مجلس در مورد آن عکس جنجال به پا کرد! هنوز در برخی کلیپ‌های شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان این تصویر تحریف‌شده را به عنوان عکسی مستند از رویدادهای ایران به کار می‌برند.
کاربرانی که با یک نرم‌افزار خوشنویسی نظیر چلیپا یا کلک کار کرده باشند یا حداقل قواعد خوشنویسی را بدانند در اولین نگاه و به سادگی متوجه جعل ناشیانه‌ی نوشته می‌شوند. مخصوصاً چلیپا و نامه‌نگار و بسیاری نرم‌افزارهای خوشنویسی دیگر که فاصله‌گذاری نامناسب نقطه‌های آن به خوبی مشهود است.

■ پاسارگاد زیر آب رفت
با انعکاس خبر عملیات ساخت سد سیوند در منطقه تنگه‌بلاغی و نزدیک بناهای تاریخی استان فارس و نزدیک شدن زمان آبگیری آن، موضع‌گیری‌های بسیاری از سوی معترضین در سایت‌ها و شبکه‌های مختلف ماهواره‌ای انجام پذیرفت و تومارهای بسیاری نیز در اعتراض به این عمل نوشته شد. در روزهای اخیر رندی تصاویر دستکاری شده‌ی فوق را با ذکر این خبر که پاسارگاد و مقبره کوروش زیر آب رفته است در اینترنت منتشر نمود که ادامه‌ی ماجرا را می‌توان حدس زد! در این خبر که توسط گروهی اینترنتی با عنوان ایران عشق تکثیر شده آمده است:
«اکنون خبری داریم که دل هر ایرانی عاشق و وطن دوستی را خشمگین و برافروخته می‌سازد! چندی پیش سد سیوند در حال آبگیری بود که با این کار پاسارگاد، آرامگاه کوروش کبیر، این بزرگ‌مرد آریایی به زیر آب می‌رود. و اکنون این اتفاق افتاده است. سد آبگیری شده و آرامگاه کوروش کبیر و بخش بزرگی از پاسارگاد در حال فرو رفتن به زیر آب است».

منبع اصلی عکس‌ها
توضیح این که سد سیوند تا این لحظه هنوز به مرحله‌ی آبگیری نرسیده است! هر دو یعنی هم متن و هم عکس‌ها در این خبر فریب‌آمیز هستند.

■ مسخ دختر هلندی
قضیه‌ی مسخ دختر هلندی به دلیل اهانت به قرآن‌خوانی مادرش، از مشهورترین هوکس‌های مذهبی در اینترنت ایرانی است که در سال گذشته اتفاق افتاد. تصویر واقعی مربوط به مجسمه‌ای ساخته پاتریشیا پیچی‌نینی و از جنس سیلیکون و کائوچو و طرحی ژنتیکی در مورد تکامل حیوانات است که در نمایشگاه آثار وی به نمایش درآمده و از آن عکس گرفته شده است. یک سایت سرگرمی ترکی آن را نقل کرده و خبرگزاری آفتاب که بعداً صحت این خبر را رد کرد، آن را با تیتر «مسخ به خاطر توهین به قرآن» منعکس و به زودی در صدها سایت و نشریات مختلف تکثیر شده و حتی به تعداد زیاد از آن فتوکپی و تصویر تهیه و در محافل و شهرهای مذهبی توزیع شد.
خود عکس اصیل بوده و هیچ گونه دستکاری در آن رخ نداده است. این خبر ضمیمه‌ی آن است که موجب ایجاد این ذهنیت و باور شده است.

■ کج شدن برج میلاد
اگر چه این قضیه‌ی برج میلاد در آستانه نوروز 74 منشاء مطبوعاتی دارد اما در اینترنت نیز به دلیل انعکاس آن در سایت روزنامه شرق در همان ساعت‌های اولیه به ویژه از سوی برخی سایت‌ها و وبلاگ‌های خارج از کشور که از قضیه‌ی شوخی نوروزی شرق اطلاع نداشتند و به محتوای طنزآمیز آن دقت نکرده بودند با واکنش‌های بعضاً تند سیاسی علیه بی‌کفایتی مسؤولین نظام ایران مواجه شد! چون چند روزی نیز به نوروز مانده بود، این شبهه برای افراد بیشتر به وجود می‌آمد که خبر واقعی است. اتکای مطلق به اینترنت و در واقع روزنه‌ی شیشه‌ای مانیتور به عنوان تنها منبع خبرگیری نیز از آسیب‌های جدی یک رسانه به شمار می‌رود.

                                                               ادامه دارد.............



مصطفی خسرو ابادی ::: جمعه 85/6/31::: ساعت 12:22 عصر


 بسم رب الزهرا


هر لحظه شهید راه حق باش

شنیده بودم که شهید،جان خود را به راحتی تسلیم حق می کند به مانند بو کردن گلی.

پدرم و دیگر رزمنده ها گفته بودند که در جبهه پیکر شهدا نورانی بود و صورتهایشان متبسم.

تصور می کردم لحظه شهادت و چگونگی اش را.

اما با چشمان خود ندیده بودم.

همیشه به شهید و شهادت و آرمانهای عظیم و مقدس در زندگی ام فکر می کنم.

و اینکه آیا می توان مرگی غیر از شهادت و به مانند شهید داشت؟.

لحظه جان دادنش را برایم توصیف کردند ...لا اله الا الله ، اشهد ان لا اله الا الله ، محمد رسول الله ،علی ولی الله...یا فاطمه الزهرا.

"فکر کردیم از هوش رفته اما اورژانس آمد و گفت همان لحظه در دم جان به جان آفرین سپرده است."

سختی جان دادن را تا کنون شنیده ای؟...

اما مرگ این بزرگوار به مانند مرگ شهدا بود.

و زمانی بیشتر متحیر شدم و شنیده هایم را به باور یقین رساندم که چهره اش را دیدم.

چهره ای که با تربت امام حسین ع و سربند و دستبند تربت پاکش و آب زمزم و فرات آراسته بودند.

آرام ، روشن و نورانی شده بود.

و لبخندی که بر لبانش نقش بسته بودو زندگان که بالای سر او به یاد دوران حیاتش در دنیا، ندای یا حسین (ع) سر داده بودند.

و ما مرده ایم و او زنده شده بود...

آن زمان در دم فهمیدم که می توان به مانند شهدا رفت.

که باید لحظه لحظه زندگی دنیویت رنگ و بویی خدایی بگیرد و هر لحظه شهید راه حق باید بود.

و این بانو ،مادر جانباز 70% بود که قریب 25 سال از فرزند جانبازش پرستاری کرد.

معلم قرآن و ذاکر و مداح اهل بیت بود و بنده همیشه شاکر خدا و هرگز کسی شکوه ای از رنج هایی که به پای فرزند جانبازش کشید از او نشنید.

هر لحظه که فرزند عزیز و جوان خود را در آن حال می دید به طبیعت مادری می مرد و زنده می شد اما خدا هم از او گلایه ای نشنید و فقط بعد از مرگش بود که مارا از رنج و دردی که صبورانه متحمل می شد با قطعه شعری که در وصیتنامه اش نوشته بود آگاه کرد.

کسی که ناز مرا می کشید، مادر بود
کسی که حرف مرا می شنید، مادر بود
کسی که رنج به پایم کشید، مادر بود
کسی که شیره جانش مکیدم من، مادر بود
کسی که در دل شب از صدای گریه من می جهید، مادر بود
کسی که خار می رفت پای من می دوید، مادر بود
چو غنچه جامه به تن می درید، مادر بود
کسی که پای نبی رنج کشید، مادر بود(مادر جانباز محمدنبی.ن)


برای شادی روح این اسوه صبر و ایثار که به حضرت فاطمه زهرا (س) اقتدا کرده بود دعا کنید و فاتحه بخوانید، باشد که در جوار رحمت حق و سفره مادرش فاطمه زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س) و مورد رحمت و مغفرت حق تعالی قرار گیرد.



مصطفی خسرو ابادی ::: دوشنبه 85/3/22::: ساعت 10:19 عصر


به نام خدای ریحانه رسول

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

کجا زبان ما را رسد که وصف تو گوییم و کجا به اندیشه ما آید که ذکرتو آریم، و کجا توان قلم بود که نقش حسن تو نویسد و کدام آینه است‏که درخشش نور تو را بتاباند.

فاطمه! اى دختر رسالت!

اى به حق واصل! اى ناجى شانه‏هاى در بند بردگى! همه مى‏گفتند: این‏دختر رسول خداست، او فرزند رهبر ماست. ولى تو یادگار همسرت‏را از گردنت‏باز مى‏کنى، و گردنى را با بهاى آن آزاد مى‏سازى، چرا که‏مایه مسرت قلب پیامبر است.

فاطمه! اى زایر قبر شهیدان!

تو گلواژه شهادتى. تو بهشتیان را جلودارى. تو مظهر حیایى. چه کسى‏را رسد که فرداى قیامت در مسیرت سر بر آرد. اى خلایق! سر فرودآرید! چشم فرو بندید که حیا مى‏آید. پس چگونه بود که همین دیروز،آرى آن روز که در سوگ بودى، تو را حرمت نداشتند؟ چه کسى درخانه توحید را پاس نداشت؟ چه کسى جمع بهشتیان را پریشان کرد؟تو را پدر، «شافعه‏» خواند چرا که بانوان بهشتى به شفاعت تو دربهشت‏خانه گزینند.

فاطمه! اى گلبانگ ولایت!

تا تو مى‏خروشیدى و تا بر منافقان بانگ برمى‏آوردى، کسى را یاراى‏سلطه بر ولى خدا نبود. تو «ام‏ابیها»ى پدر و همچون او، رکن همسربودى، و چه زود این دو استوانه ولى(ع) فرو ریخت. خوانده‏ایم که توبعد از پدر، تبسم را از میان بردى. تو دیگر نخندیدى; خنده که هیچ،حتى تبسمى ننمودى; جز یک تبسم پرمعنا! براى چه بود؟ مگر آنگاه‏که شبه‏تابوت ساخته دست دوست وفادارت «اسماء» را دیدى، کدام‏آرزویت را جامه عمل‏یافته مى‏دیدى؟

شاید پیکرت را در آن، مصون از دیده بیگانه مى‏دیدى که بر این حسن‏قضا لبخند مى‏زدى. مگر در آن دل شب، چند نفر به مشایعت‏بدن‏پاکت مى‏آمدند؟ و شاید هم لحظه «لحاق‏» موعود را در ذهنت‏نقش‏بسته مى‏دیدى. تو نظاره‏گر چه عالمى بودى که بر آن لبخندمى‏زدى. نیک مى‏دانیم که تو پایان غم هجران پدر را و لقاى‏پروردگارت را در آن مى‏دیدى.

تو از پیراهن پدر چه مى‏بوییدى که مدهوش مى‏افتادى. تو یاد صداى‏مؤذن پدر کردى; مگر آن صدا یادآور چه خاطراتى بود؟ بلال که‏دیگر بناى اذان گفتن نداشت، ولى چه کند که پاره تن مصطفى(ص)خواسته است. پس چرا این صدا در گوش مؤذن پیچید که: بلال! ادامه‏نده، که فاطمه(ع) جان داد!

فاطمه! اى راز سر به مهر!

تو مگر یگانه یادگار اشرف کاینات نبودى؟ چرا کسى نباید از درد توآگاه باشد؟ گویا تو با این سکوت، با عالمى سخن دارى; سخن از ظلم‏نفاق‏پیشگان; سخنى در سکوت; سکوت شبهاى على(ع) که پرستاریت‏مى‏کرد; سکوت غسل شب و دفن شب و پنهانى قبر. تو با على(ع) که‏سرور سینه‏اش بودى، چه رازى، چه سرى، چه عهدى داشتى که باگونه‏هاى تر، مقابل قبر مصطفى(ص) از قلت‏شکیبایى خود، در غم‏فراقت‏سخن مى‏گوید؟

راستى اى جلوه‏گاه صبر و رضا! مگر آن روز که نشان قهرمانى را به‏بازویت گرفتى، به على(ع) نگفتى که چه گذشت؟ مگر به او نگفته بودى‏که استخوان پهلو، ضربه دیده است؟ هاى! خلایقى که در قیامت، درمعبر عبور فاطمه(ع) سر به زیر و چشم بر هم مى‏نهید، آیا مى‏نگرید که‏سامرى‏مسلکان، بر بازوى فرزند «و ما رمیت اذ رمیت، ولکن الله‏رمى‏» چه فرود مى‏آورند؟ آیا مى‏شنوید ناله جانسوز فرزند «و ماینطق عن الهوى، ان هو الا وحی یوحى‏» را که چه سان میان در ودیوار کمک مى‏طلبد؟

فاطمه! اى کوثر حیات!

حیات تو، شهادت تو، قبر تو، همه و همه، افشاگر خط سامرى‏صفتان‏است.

اى مقتداى ما! خط سرخ شهادت را ملت ما، که امامشان آنان رافرزندان معنوى کوثر تو خواند، از تو و گلهاى دامنت گرفته‏اند. نیک‏مى‏دانیم که حضور تو در صحنه محشر، محشر دیگر است. آنگاه که‏قایمه عرش را به دست مى‏گیرى و داورى خون گل کربلایت راخواهانى.

به خداى کعبه سوگند که حق از آن تو است، و بهشت در انتظارت.آنک دلمان به حضور تو خوش است; ما را دریاب



مصطفی خسرو ابادی ::: شنبه 85/3/20::: ساعت 3:38 عصر


واقعه 15 خرداد از منظر سپهبد مبصّر(مسئول سرکوبی قیام 15 خرداد)

 

     با وجود گذشت 42 سال از واقعه قیام 15 خرداد 1342 و به رغم نگارش کتابها و مقالات چندی درباره این خیزش مردمی، همچنان ابعاد گوناگون این رخداد به طور شایسته واکاوی نشده است. در این نوشته برخلاف تحلیلهای مرسوم، از منظر یکی از عوامل سرکوب قیام به این رویداد نگریسته می‏شود.

     حدود نه سال پیش انتشارات کتاب ایران بخشهایی از خاطرات سپهبد محسن مبصر را منتشر کرد. در این میان مطالعه و بررسی گزیده‎ای از یادمانده های مبصر که به اتفاقات و ماجرای 15 خرداد اختصاص دارد، جالب است؛ به ویژه آنکه توجه داشته باشیم مبصر در آن هنگامه از سوی نصیری، رئیس شهربانی، عهده ‎دار سرکوب قیام شد. به عبارت دیگر مسئولیت حفظ نظم و پیشگیری از شورش در قم به او محول گردید. مبصر در آن ایام معاون انتظامی شهربانی بود.

     به هر روی، با آغاز نخست‏وزیری اسدالله علم، زمزمه‏های اعتراض و مخالفت مردمی به خصوص در قشر دیندار جامعه رو به فزونی نهاد. آن عصیان همگانی از همان روزهای نخست فروردین 42 شدت گرفت. مدرسه فیضیه قم، کانون پرالتهاب مبارزه به شمار می‏آمد. رژیم پهلوی متأثر از تصمیم نابخردانه ای تصمیم به اعزام نیروی نظامی به قم گرفت. به نوشته مبصر « شماری از سربازان گارد شاهنشاهی (گارد جاویدان) را با پوشاک غیرنظامی در روزی که قرار بود در مدرسه فیضیه تظاهرات برپا شود به آنجا فرستادند و آن سربازان روز دوم فروردین [1342] به مدرسه فیضیه ریختند و با طلبه‏ها ... کتک کاری کردند و می‏گویند دو یا سه نفر هم از طلبه‎ها کشته شدند.»

     برای احدی کمترین تردیدی باقی نمانده بود که این نیروهای لباس شخصی همانا سربازان گارد شاه بودند، نظامیانی که فراموش کرده بودند ‹‹ کفش یک شکل سربازی›› به پا نکنند و « به صف نایستند» و به یکباره شعار « جاوید شاه» سر ندهند، آنان با این اقدام ناشیانه علائم و ردپای روشنی از خود به جای گذاردند؛ ردپایی که به کاخ شاه امتداد می‎یافت.

      به اظهار مبصر ‹‹ این طرح را تیمسار نصیری پیشنهاد کرده و آقای علم آن را پسندیده و معلوم نیست چگونه به تصویب اعلیحضرت رسانیده و دستور اجرای آن را از سوی ایشان صادر کرده بود›› اجرای چنین عملیات ناپخته و کودکانه‏ای تنها این پیام را در برداشت که اینک شاه مستقیماً به صحنه کارزار با روحانیان آمده است و به هر قیمتی قصد سرکوب آنان را دارد. شاه برگ برنده خود را که همانا توسل به قوه قهریه و سرکوب و ارعاب و قتل بود، رو کرد. در مقابل وی رهبر میانسال نهضت نوین اسلامی قرار داشت که دشمنان و مخالفانش نیز شجاعت و شهامت او را تحسین می‏کردند. به نوشته مبصر‹‹ [آیت‏الله] خمینی در آن روزها مدرس فقه و شخصی بسیار نترس و با جربزه و بی گذشت و مخالف سازش، شناخته می‏شد.»

      سیزدهم خرداد 1342 مقارن با دهم محرم شد. روحانیان فرصت را مغتنم شمرده و به منظور تبلیغ گسترده رهسپار اقصی نقاط کشور شدند. براساس خبرهای نگران کننده ای که به زمامداران حاکمیت پهلوی رسیده بود، عوامل رژیم در آماده باش به سر می‏بردند. مبصر در یادمانده‏هایش می‏گوید : « بامداد روز 12/3/42 تیمسار نصیری، رئیس شهربانی کل کشور مرا که معاونت انتظامی شهربانی را به عهده داشتم به دفترش خواند و گفت : امروز قرار است یکی از روحانیون به نام [آیت‎الله] روح‏الله خمینی در قم به منبر برود، از دولت و اصلاحاتی که در دست اجرا هستند انتقاد و به آنها اعتراض کند، چون آگاهی داریم که او در سخنرانی خود قصد تحریک مردم را دارد شما مأموریت دارید که هرچه زودتر خود را به قم برسانید و ترتیب کار را به گونه‏ای بدهید که مردم پس از شنیدن سخنان تحریک‏آمیز وی دست به اغتشاش نزنند.» از این رو، به دستور نصیری، یگانی از لشکر گارد که در پادگان علی‏آباد مستقر بود برای حسن انجام مأموریت، در اختیار مبصر قرار گرفت. خواست نصیری از مبصر نیز روشن بود؛ جلوگیری از شورش مردم پس از سخنرانی امام.

     روز عاشورا فرا رسید. سیل جمعیت از منزل آیت‎الله العظمی خمینی تا صحن و تا مدرسه فیضیه، خط سیر شکوهمندی پدید آورده بود و همه دیده‏ها به یک نفر دوخته شده بود. در چنین اوضاعی، مبصر به قم می‎رسد و به شهربانی می‏رود و تصمیم می‏گیرد تا شاید مانع ایراد سخنرانی آیت ‏الله  شود.

                با خود اندیشیدم که بلکه بتوانم [آیت‎الله] خمینی را از رفتن به منبر منصرف کنم. به آگاهی شهربانی قم دستور دادم که کوشش کند گفت وگوی تلفنی مستقیم مرا نخست با [آیت‎الله] خمینی و سپس با شخصی به نام آقاحسن طباطبایی قمی فراهم نماید. آقاحسن طباطبایی اهل قم و زمانی نماینده قم در مجلس شورای ملی بوده و در قم و به ویژه در میان روحانیان نفوذ داشته است. او از دوستان سپهبد تیمور بختیار بود و اغلب به دیدن او می‏آمد و با من هم که رئیس ستاد فرماندهی نظامی تهران بودم آشنایی و دوستی داشت... ابتدا با طباطبایی گفت وگوی تلفنی کوتاهی داشتم.... گفت : تیمسار، شما اینجا چه می‏کنید، مگر از جانتان سیر شده‏اید؟ مطالب بسیار ناهنجار و توهین‏آمیز نسبت به دولت و اعلیحضرت بیان نمود... بعد رئیس آگاهی با خوشحالی خبر داد که توانسته ارتباط تلفنی مرا با [آیت‏الله] خمینی برقرار کند... خود را معرفی کردم و گفتم که من یک سربازم و مأموریت دارم که امروز از هرگونه بی نظمی در قم جلوگیری کنم. این مأموریت را هم به هر قیمتی که شده انجام خواهم داد چون می‏دانم و یقین دارم که شما راضی نخواهید بود که در عاشورا در قم خون ناحقی بر زمین بریزد و بی‏گناهی کشته شود. می‎خواستم از شما خواهش کنم که از رفتن به مسجد خودداری فرمائید. با لهجه ویژه خود چنین گفت : اینکه نمی‏شود، همان طور که شما مأموریت جلوگیری از بی نظمی در قم را دارید، من هم ماموریت دارم به مسجد بروم و منبر بگیرم و با مردم که منتظر هستند گفت وگو کنم و مطالب لازم را برای آنها شرح دهم و آنها را راهنمایی کنم. این تکلیف شرعی من است.

 

       پاسخ قاطع و شفاف مرجع عالیقدر و زعیم نهضت، نشان دهنده عزم و اراده قوی ایشان در پیشبرد هدفهای مقدس جنبش و آشتی‏ناپذیری در برابر حاکمیت پهلوی دوم و عوامل وی به شمار می‏آید. حوالی ظهر 13 خرداد/ 10 محرم، آیت‏الله العظمی خمینی به منبر رفت و طی سخنان شدیداللحنی از سیاستهای شاه انتقاد کرد.

      مبصر به گاه سخنرانی رهبر جنبش، تنها به یادداشت برداری از بیانات ایشان اکتفا می‏کرد، تا در اولین فرصت آن را به اطلاع مرکز برساند. مبصر بنابه اقرار خود برای کنترل آشفتگی عصبی و خودداری از حمله به مراسم مبادرت به خوردن تعدادی قرص « لیبریوم» می‏کند. به نوشته مبصر « من آن قدر قرص مسکن خورده بودم که در حال نزدیک به بیهوشی بودم.» به گفته مبصر، وی روزهای چهاردهم و پانزدهم خرداد را در بستر بیماری گذراند و روز واقعه (15 خرداد) به صدای زنگ تلفن از خواب برخاست. نصیری از آن سوی خط، وی را به سرعت احضار می‏کند و به او اطلاع می‎دهد که شب گذشته آیت‎الله العظمی خمینی دستگیر شده و مردم قم و اطراف تا بامداد اجتماع کرده و به تظاهرا ت پرداخته‏اند و شهربانی را محاصره نموده‏اند و ژنرال در خواب بوده است. به دستور شخص شاه بار دیگر مبصر عازم قم می‏شود. سرتیپ پرویز خسروانی، سروان کاویانی و سرهنگ پرتو، همکاران اصلی او در این مأموریت بودند.

      به گفته مبصر حدود 100 هزار نفر اطراف مقر ژاندارمری قم در انتهای جاده تهران ـ قم، نزدیک پمپ بنزین اجتماع کرده بودند. خیابانهای اصلی شهر منتهی به حرم حضرت معصومه (س) نیز مملو از جمعیت بود. رگبار گلوله به سوی جمعیت شلیک می‏شود. مبصر در خاطراتش خود را مبرا از صدور دستور تیراندازی به مردم و به خاک و خون کشیدن آنها، قلمداد می‏کند و شلیک به جمع کثیری از مردم بی‏گناه را یک اقدام شتابزده و واکنشی متأثر از اوضاع برهم ریخته می‏داند، در عین حال که سروان کاویانی را به خاطر این آتشبازی ستایش می‏کند. به نوشته مبصر این درگیری خونین با به جا نهادن 27 کشته، حدود چهل دقیقه ادامه یافت و پس از پراکنده شدن جمعیت، وی به کار سروسامان دادن اوضاع مغشوش و از هم پاشیده شهر قم پرداخت. به نوشته مبصر :

      « 1. پیش از هر کار درباره جمع‏آوری اجساد و فرستادن زخمیها به بیمارستان و زدودن آثار زدوخورد به فرماندار و شهردار قم آموزشهای لازم داده شد.

          2. دستور دادم درهای زیارتگاه را ببندند و کسی را جز چند خدام شناخته شده به داخل راه ندهند.

          3. نقشه شهر قم را از شهردار خواستم تا ترتیب کار حفاظت اماکن و چهارراههای حساس شهر داده شود و...»

      با اقدام سبعانه مبصر و تیم همراهش، اوضاع قم با برجای نهادن شهدا و مجروحان فراوان به حالت عادی بازگشت و روز بعد وی به اتفاق نیروهای تحت فرماندهی‏اش، فاتحانه از شهر بازدید می‎کند و شبانگاه به تهران بازمی‏گردد. در تهران پاکروان تحسین‏گر اقدامات او است. در ملاقات با علم، نخست‏وزیر او را با « قربان وجودت» گردم مورد خطاب قرار می‎دهد. مبصر 23 سال بعد، هنگام تدوین خاطراتش، از واقعه 15 خرداد 42 به مثابه زمینه ساز انقلاب 22 بهمن 57 یاد می‏کند و در برابر سازش ناپذیری امام سر تعظیم فرود می‏آورد. در پی این رخداد، نصیری به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور و مبصر به مدت شش سال به ریاست شهربانی منصوب می‏شود و در واقع ارتقاء مقام می‏یابند. سپهبد مبصر در سال 1375 در سن 79 سالگی هنگامی که از میهمانی شبانه در خانه ارتشبد فریدون جم به خانه بازمی‏گشت بر اثر سکته قلبی در خیابانی در لندن درگذشت.



مصطفی خسرو ابادی ::: دوشنبه 85/3/15::: ساعت 11:36 صبح


سخن از پروانه‏ هایى است که گرد شمع وجود امام جمع شدند و ازگرمى ولایت و پرتو انوار خورشید درخشان حضرتش بهره‏ها بردند واز یار سفرکرده و خاطرات جاودان پیوندش با ساحت مقدس عترت سخن‏گفتند تا همه نسلها با پیروى از حضرتش در شمار ارادتمندان‏اهل‏بیت: جاى گیرند. در این‏بخش به فرازهایى از آن خاطرات اشاره‏مى‏شود. باشد تا از سیره عملى این اسوه علم و عمل جرعه‏اى‏برگیریم و مشعلى فرا روى نسل جوان بر افروزیم. ان‏شاءالله.

زیارت امام رضا(ع)

آقاى سیدحمید روحانى مى‏گوید:

یکى از علما براى من نقل مى‏کرد که یک سال تابستان به اتفاق‏امام و چندتن دیگر از روحانیون به مشهد مشرف شدیم و خانه‏دربستى گرفتیم. برنامه ما چنین بود که بعد از ظهرها، پس ازیکى دو ساعت استراحت، از خواب بلند مى‏شدیم و به طور دسته‏جمعى‏روانه حرم مطهر مى‏شدیم و پس از زیارت و نماز و دعا به خانه‏مراجعت و در ایوان باصفایى که در آن خانه بود، مى‏نشستیم و چاى‏مى‏خوردیم. برنامه امام این بود که با جمع به حرم مى‏آمدند، ولى‏دعا و زیارتشان را خیلى مختصر مى‏کردند و تنها به منزل‏برمى‏گشتند; و آن ایوان را آب و جارو مى‏کردند، فرش پهن‏مى‏کردند، سماور را روشن مى‏کردند و چاى را آماده مى‏ساختند; ووقتى‏که ما از حرم باز مى‏گشتیم، براى ما چاى مى‏ریختند.

یک روز من از ایشان سوال کردم که این چه کاریه، زیارت و دعارا به خاطر آنکه براى رفقا چاى درست کنید مختصر مى‏کنید و باعجله به منزل باز مى‏گردید؟ امام در جواب فرمودند: من ثواب این‏کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمى‏دانم.

زیارت قبر حضرت على(ع)

آقاى سید حمید روحانى مى‏نویسد:

امام در آن حدود پانزده سالى که در نجف مى‏زیستند، جز در موارداستثنایى، هر شب ساعت 3 بعد از نصف شب در کنار قبر حضرت‏على(ع) بودند; و حتى وقتى حکومت نظامى اعلام مى‏شد و رفت و آمددر خیابانها ممنوع بود، به پشت‏بام مى‏رفت و از دور امام خود رازیارت مى‏کرد.

زیارت مرقد مطهر امام حسین(ع)

آقاى سید حمید روحانى مى‏نویسد:

«... در اغلب ایام زیارتى در کنار قبر امام حسین(ع) بودند،در دهه عاشورا هر روز زیارت عاشوراى معروفه را با صدمرتبه سلام‏و صدمرتبه لعن مى‏خواندند.»

 2_مرحوم آقاى املائى مى‏فرمود: روزى‏در حرم مطهر امام حسین(ع) امام خمینى را دیدم که در میان‏انبوه زوار گیر کرده و قدمى‏نمى‏تواند پیش بگذارد. به جلو دویده‏به کنار زدن مردم و بازکردن راه پرداختم. امام با تعرض و تغیرمرا منع مى‏کردند. ومن بى‏توجه به منع ایشان به کار خود ادامه‏مى‏دادم. یکباره متوجه شدم که امام از مسیرى که من براى ایشان‏بازکرده‏ام نیامده و تغییر مسیر داده، در لابه لاى جمعیت‏به راه‏خود ادامه مى‏دهد.

نحوه تشرف امام به حرم مطهر حضرت على(ع)

آقاى سید حمید روحانى در این باره مى‏نویسد:

در تشرف امام خمینى به حرم مطهر امیرالمومنین(ع) با آن آداب‏خاص زیارت آن حضرت، باز شایان توجه است:

باکمال ادب و متانت اذن دخول مى‏خواندند. سپس از طرف پایین‏پاوارد حرم مى‏شدند و مقید بودند که از بالاى سرمطهر حضرت‏امیرالمومنین(ع) عبور نکنند. چنانکه در روایات وارد شده‏است. و هنگامى که مقابل ضریح مطهر مى‏رسیدند، زیارت امین‏الله یا زیارت دیگرى را بانهایت اخلاص مى‏خواندند، بعد دوباره‏به طرف پایین‏پا بر مى‏گشتند و در گوشه‏اى از حرم نماز، زیارت،دعا نشسته مى‏خواندند; باز دو رکعت نماز و سپس بلند مى‏شدند وبا رعایت آداب و اخلاص تمام از حرم مطهر خارج مى‏شدند.

زیارتهاى امام(ره)

آقاى محمد على انصارى، یکى از اعضاى دفتر امام خمینى(ره)،مى‏گوید:

علاقه امام به اهل‏بیت‏علیهم السلام وصف ناشدنى است; امام عاشق‏آنهااست. عاشقى که تا صداى یاحسین بلند مى‏شود، او بى‏اختیاراشک مى‏ریزد. امام با اینکه در برابر مصیبت‏ها صابر است و حتى‏در برابر مشکلاتى چون شهادت حاج آقا مصطفى اشک نمى‏ریزد اما به‏مجرد اینکه یک روضه‏خوان بگوید: «السلام علیک یا اباعبدالله‏»، قطرات اشک از دیدگانش فرو مى‏چکد; و این واقعا علاقه کمى‏نیست; ودر همان مواقعى که بسیارى از شبه‏روشنفکران قبل از انقلاب به‏عزادارى و سینه‏زنى مى‏تاختند و اگر این فرهنگ رشد پیدا مى‏کرد،آثارى از شعائر اسلام باقى نمى‏ماند و ما را از درون بى‏محتوامى‏کرد. امام شدیدا به ترویج همان سنت‏هاى دیرینه عزادارى‏مى‏پرداخت و مردم را به برگزارى هرچه باشکوهتر عزادارى‏هاى‏اهل‏بیت‏علیهم السلام سفارش مى‏کند.

شرکت در روضه حضرت زهرا(س)

آقاى محمدعلى انصارى مى‏گوید:

یک روز که روز شهادت حضرت فاطمه(س) بود، از امام تقاضا شد که‏در جمع برادران دفتر، که به همین مناسبت تشکیل داده بودند،حاضر شوند. امام آمدند و نشستند، به مجرد اینکه یکى ازبرادران دفتر شروع به خواندن مصیبت کردند، امام با صداى‏بلندگریه کردند که ایشان براى ملاحظه حال امام مصیبت را کوتاه‏کردند و قطرات اشک هم چون دانه‏هاى مروارید برگونه‏هایشان فرومى‏غلتید و با اینکه دنیا وتبلیغات روى گریه امام تفسیرهاى‏مختلف مى‏کنند، امام باکى ندارند که حتى در صفحه تلویزیون نیزبه خاطر ابى‏عبدالله(ع) گریه کنند و اشک بریزند.

علاقه امام به آقا امام زمان (عج)

آقاى محمدعلى انصارى در این باره مى ‏گوید:

یک روز یکى از طلاب در مدرسه رفاه به امام عرض مى‏کند که: شماچرا در بین صحبتهایتان از امام زمان کمتر اسم مى‏برید؟

امام به محض شنیدن این سخن درجا ایستادند و فرمودند:

چه مى‏ گویى؟ مگر شما نمى‏دانید ما آنچه داریم از امام زمان است‏و آنچه من دارم از امام زمان(عج) است و آنچه از انقلاب داریم‏از امام زمان است.

شرکت در مجالس روضه

آیة الله سید حسن طاهرى خرم‏آبادى مى‏گوید:

امام شبهاى محرم، مجالس روضه، که در محلات قم برگزار مى‏شد،شرکت مى‏کردند. براى اینکه مردم را تشویق کنند، هم گرم‏نگه دارند.

آن شب که ایشان را مى‏خواستند دستگیر کنند، ولى هیچ کس خبرنداشت; تلفنها را قطع کرده بودند، تلفن منزل ایشان قطع شده‏بود. نزدیک غروب بود من آمدم منزل ایشان، آقاى صانعى به من‏گفت: تلفن منزل امروز قطع است. فکر مى‏کردیم تلفن عیبى پیداکرده است. فکر نمى‏کردیم که مى‏خواهند ایشان را دستگیر کنند.

مجلس روضه هم صبحها در منزل امام منعقد بود. به من گفتند: که‏فردا صبح بیایید منبر بروید. من هم قبول کرده بودم که فرداآن‏جا منبر بروم.

آن شب امام رفتند مجلس روضه‏اى در یکى از محله‏هاى قم. ماهم‏رفتیم و مردم استقبال خیلى عجیبى از ایشان کردند و ما آن شب‏را خدمت ایشان در مجلس بودیم و ایشان برگشتند.

دوستان به ما گفتند که: همان نزدیکیها که منزل یکى از رفقابود، بیایید و شب را بخوابید.

گفتم: نه، مى ‏روم منزل.

رفتم منزل. صبح بود که من داشتم آماده مى‏شدم که به منبر بروم‏که خبر آوردند که امام را نزدیکیهاى طلوع فجر آمده‏اند ودستگیر کردند.

ذکر صلوات

آقاى محمدحسن رحیمیان مى‏نویسد:

روزهاى ملاقات عمومى در حسینیه جماران، که مردم از یکى دوساعت‏قبل تدریجا جمع مى‏شوند، گاه و بیگاه صداى صلواتشان بلند مى‏شدو طبعا صداى این صلواتها در داخل به گوش امام مى‏رسید.

یک وقتى متوجه شدیم که امام باشنیدن صداى صلوات و نام مبارک‏پیغمبراکرم(ص) آهسته صلوات مى‏فرستند; و مدتها دقت داشتم وهیچ‏گاه ندیدم که ایشان صداى صلوات را بشنوند و صلوات نفرستند.

احترام به ائمه اطهارعلیهم السلام

مرحوم آقاى مصطفى زمانى مى‏نویسد:

هرکجا روایتى از امام(ع) به میان مى‏آمد و یا نام راوى، ازآنان احترام مى‏کرد. در مورد امامان‏علیهم السلام مى‏فرمود: «سلام‏الله علیهم اجمعین‏» و در مورد راوى با کلمه «رحمة‏الله‏علیه‏» یا «رضوان الله علیه‏» نام او را بیان مى‏داشت. عشق به‏خاندان عصمت و طهارت بود که براى دفاع از حریم آنان، کتاب کشف‏اسرار را نوشت و براى زیارت خانه خدا و کربلاى امام حسین(ع)

کتابهاى خود را فروخت. بارها شد که ضمن بیان روایات ائمه‏اطهارعلیهم السلام از حالات آنان هم نقل مى‏فرمود که مسائل اسلامى‏به صورت فرمولى عرضه نشود بلکه روح معنوى شاگرد هم تکامل‏یابد.

احترام به عزادارى امام حسین(ع)

آقاى محمد حسن رحیمیان مى‏نویسد:

حضرت امام مدظله در یک مراسم ملاقات در حسینیه جماران بطوراستثنایى به جاى آنکه در جایگاه روى صندلى بنشیند... روى زمین‏نشستند، آن هم روز عاشورا و به احترام عزادارى امام حسین(ع)

بود.

شرکت در دعاى توسل

آقاى محمدحسن رحیمیان در این باره مى‏گوید:

یک روز به مناسبت‏یکى از وفیات ائمه‏علیهم السلام چندنفرى، به‏عنوان خواندن دعاى توسل، به اتاق امام رفتیم.

همه رو به قبله نشستند و شروع به دعا کردند. بعد از شروع،امام وارد شدند و صف نشستند و همراه با همه دعا خواندند.

در اثناى دعاى توسل، یکى از آقایان ذکر مصبیت مختصرى کرد. باآنکه ذاکر روضه‏خوان ماهر نبود و با حضور امام دستپاچه شده بودو صدایش هم مرتعش و بریده بریده بود، همین که شروع به روضه‏کرد با آنکه هنوز مطلب حساسى را بیان نکرده بود، امام چنان به‏گریه افتادند که شانه‏هایشان به شدت تکان مى‏خورد و بنده وقتى‏زیر چشم به سیماى امام نگاه کردم، دانه‏هاى متوالى اشک را که‏از زیر محاسن معظم‏له روى زانویشان فرو مى‏افتاد، دیدم.

تشکیل مجلس ذکر مصیبت

آقاى محمدحسن رحیمیان مى‏نویسد:

امام در مدتى که در نجف اشرف بودند، در تمام شبهاى شهادت‏معصومین‏علیهم السلام در منزلشان ذکر مصیبت داشتند و به مناسبت‏رحلت‏حضرت زهرا(س) این برنامه سه شب ادامه داشت; و آن گریه‏کردن و اشک ریختن بدون استثناء در همه این روضه‏خوانیها مشهودبود.

توجه امام به زیارت عاشورا

آقاى سیدعلى‏اکبر محتشمى مى‏گوید:

از جمله حوادثى که در فرانسه اتفاق افتاد در رابطه با آن حالت‏خلوص و علاقه و محبتى که امام به ائمه اطهار داشتند، ما روزهاکه مى‏شد کلیه گزارشهاى شب گذشته را که به وسیله تلفن از ایران‏رسیده بود، مى‏نوشتیم و احیانا آنهایى که لازم بود عین صدا راامام بشنوند، جمع‏آورى مى‏کردیم و خدمت امام مى‏رسیدیم و این‏گزارشها را خدمتشان تقدیم مى‏کردیم و اگر توضیح هم لازم بود،توضیح مى‏دادیم.

اول محرم شده آن روز طبق معمول وقتى گزارشها را بردیم خدمت‏امام، دیدیم امام در اتاق قدم مى‏زنند و با تسبیح ذکرى مى‏گویندو مشخص شد که امام زیارت عاشورا را طبق معمول که در سالهاى‏گذشته هر سال در ایام عاشورا صبح مشرف مى‏شدند حرم و زیارت‏عاشورا را در حرم حضرت امیرالمؤمنین(ع) مى‏خواندند، در پاریس‏هم همان برنامه را ادامه داده بودند و زیارت عاشورا رامى‏خواندند. امام تذکر فرمودند که از این به بعد در این ساعت‏گزارشها را نیاورید که در این ساعت من مشغول هستم و این‏برنامه ادامه داشت در ایام عاشورا.

دستور امام به روضه‏ خوانى در پاریس

آقاى سیدعلى‏اکبر محتشمى در این باره مى‏گوید:

روز تاسوعا من در محوطه قدم مى‏زدم که آقاى اشراقى آمدند وگفتند: که امام فرمودند: «که شما آماده باشید یک ساعت‏به ظهرمن مى‏خواهم بیایم بیرون و باید امروز روضه‏ بخوانى.» من متحیرشدم، چون یک همچون آمادگى نداشتم که در آن شرایط و محیطروضه‏بخوانم. عرض کردم که: خدمت ایشان عرض کنید که من آمادگى‏ندارم تا روضه‏اى که مناسب این شرایط و در جو پاریس و در میان‏دانشجویان باشد، خدمت امام بخوانم. روضه‏اى که من مى‏دانم همان‏روضه‏هایى است که در مجالس معمولى ایران خوانده مى‏شود. یک‏همچنین روضه‏اى من مى‏توانم بخوانم. بعد امام پیغام دادند که‏بگویید:

«به فلانى که همان روضه را مى‏خواهم و همان روضه باید اینجاخوانده بشود. » من از این جریان حس کردم که امام در هرحال آن‏علاقه‏اى که به ائمه‏اطهار دارند و به آن محیطى را که براى آن‏محیط مبارزه مى‏کنند، احترام مى‏گذارند و همان محیط را مى‏خواهندو همان آداب و رسومى که از متن اسلام هست و بیش از هزار سال‏مسلمانها با آن بودند را مى‏خواهند ولو اینکه در پاریس و درقلب سرزمین غرب باشد. در آن روز جمعیت زیاد بود، خبرنگاران‏فراوانى هم آمده بودند، ساعت‏یازده امام تشریف آوردند و امام‏بسیار محزون بود. من خدمت امام نشستم. امام اشاره کردند به من‏که روضه‏بخوان و من شروع کردم روضه‏خواندن.

براى کسانى‏که از سراسر کشورهاى غرب آمده بودند براى دیدن امام‏بسیار غیرمترقبه بود این منظره، در شرایطى که امام در مقابلش‏شاه و آمریکاست و مبارزه مى‏کند، روز تاسوعا بنشیند و براى‏امام حسین(ع) گریه کند.

جمعیت ‏خیلى زیاد بود و خبرنگارها هم این مجلس را ضبط مى ‏کردند.

از همان اولى که شروع کردم به روضه، امام گریه کردند. در وسطروضه بود که متوجه شدم تمامى جمعیتى که در آنجا بودند،یکپارچه گریه مى‏کردند و حتى یادم مى‏آید که شاید در حدود یکربع‏بعد از اینکه روضه ما تمام شده بود، هنوز عده‏اى گریه مى‏کردند;و یکى از برادرهایى که آنجا بود، برادرمان دکتر فکرى بود. آمدو صورت مرا بوسید و گفت: که من بیست و پنج‏سال در فرانسه هستم‏و از فرهنگم جدا شده بودم، از دینم جدا شده بودم، از مسائل‏مکتبى و مذهبى جدا شده بودم، از ائمه اطهار هم جدا شده بودم وامروز با این برنامه و روضه که تو خواندى مرا به همه چیزبرگرداندى، به مذهبم، به مکتبم، به فرهنگم. و تا آن لحظه هم‏من دیدم چشمهایش اشک‏آلود بود; و این روضه‏خوانى، شب عاشوراخوانده شد.

توسل به ثامن الحجج(ع)

آقاى سید محمد جواد علم‏ الهدى مى ‏گوید:

یکى از خاطرات شخصى من با حضرت امام این بود که آن موقعى که(در) مجلس شوراى ملى آن عصر به فرمان استعمارگران مطلبى مطرح‏شد به عنوان «انجمنهاى ایالتى و ولایتى...» و اینکه نام مقدس‏قرآن و قسم به قرآن که وظیفه هر نماینده‏اى است که قسم بخورد ومتعهد شود، برداشته شود و به جایش کتاب آسمانى گفته شود; واینکه اسم اسلام از روى این کشور به گونه‏اى برداشته شود به‏بهانه اینکه بتوانند ملتهاى دیگر هم دراین کشور دست‏اندر کارباشند.

تنها این سه جمله نبود; بلکه امام هشدار مى‏داد که این یک نوع‏رقیت و استعمار خانمانسوزى است که همه مقدسات اسلام را لگدکوب‏مى‏کند. حضرت امام لازم دیدند که شبها... استادان حوزه علمیه قم‏را جمع کنند و در این باره شور و مشورتهایى بشود. ..، به دولت‏وقت هشدار بدهند و مى‏دادند و اعلامیه‏هایى صادر مى‏شد. من به اذن‏امام مامور شدم که بلادى که در قسمت‏شرق ایران قرار گرفته(یعنى استان خراسان) را از مشهد مقدس تا زاهدان که دورترین‏شهربود، بروم و علماى بلاد را ببینم; و براى بعضى از بزرگانشان‏که حائزاهمیت‏خاصى از حیث نفوذ مردمى بودند با قلم مقدسشان‏نامه نوشتند. شبى که عازم بودم، خدمت ایشان شرفیاب شدم و امام‏از اندرون تشریف آوردند بیرون و نامه‏ها را به من لطف کردند واین جمله را فرمودند: «شما قبل از اینکه با هرکس ملاقات کنید،اول مشرف بشوید حرم مطهر ثامن الحجج على‏ابن موسى‏الرضا(ع) و اززبان من به آن حضرت بگویید که آقا! کار بسیار عظیم و مساله‏خطیرى پیش آمده و ما وظیفه دانستیم قیام کنیم، چنانچه مرضى‏شماست ما را تایید کنید.»

کیفیت زیارت امام(ره)

استاد عمید زنجانى مى‏گوید:

از نکاتى که من مى‏توانم از آن دوره‏اى که در نجف در خدمت‏حضرت‏امام بودم و این افتخار بزرگ نصیبم بود، یادآورى کنم، مساله‏کیفیت زیارت حضرت امام هست که براى ما جالب بود. زیاد اتفاق‏مى‏افتاد که ما مى‏رفتیم در حرم مطهر حضرت امیر(ع) فقط از دورمنظره زیارت امام را نگاه مى‏کردیم.

دو مورد بود که مخصوصا طلابى که حال و هوس این کارها را داشتندمعمولا مى‏آمدند تماشاى زیارت مى‏کردند.

یکى زیارت مرحوم آقاى امینى بود که دیدنى بود; و ایشان وقتى‏حرم مشرف مى‏شدند حالاتشان به قدرى جذاب و گیرا و چنان طبیعى وخالصانه بود که واقعا انسان را وادار مى‏کرد که بایستد و این‏زیارت را تماشا کند; و بارها دیده مى‏شد که مرحوم علامه امینى‏جلوى ضریح مطهر مى‏ایستاد و یا مى‏نشست و هیچ نمى‏گفت، یعنى لبهاحرکت نمى‏کرد که آدم فکر کند که دارد زیارتنامه مى‏خواند; ولى‏همین طور اشک از چشم به پاى چشم و صورتش جارى مى‏شد.

مورد دوم زیارت حضرت امام بود که هر شب ایشان مشرف مى‏شدند به‏حرم مطهر حضرت امیر(ع) و مقید بودند که متن زیارت را بخوانندو جاى خاصى بود که حضرت امام مى‏آمدند آن‏جا و از روى مفاتیح‏دعا مى‏خواندند.

... زیارت امام خیلى طولانى بود. دعایى مى‏خواندند. زیارت‏عاشورا مى‏خواندند و نماز مى‏خواندند. بعد از اینکه تمام مى‏شد،حضرت امام در کنار ضریح مطهر مى‏ایستادند و ظاهرا یک زیارت‏امین الله هم مى‏خواندند.

این کیفیت تشرف امام به حرم حضرت امیر(ع) و کیفیت زیارتشان‏واقعا جالب بود و حالت امام در دعاخواندن و زیارت، یک حالت ازخود بى‏خود شدن بود که کاملا آن عمق اتصال روحى با آن صاحب ضریح‏و مزار و امامى که امام زیارتشان مى‏کردند، این اتصال روحى ومعنوى کاملا آشکار بود. همین منظره در کربلا در حرم حضرت‏اباعبدالله و حضرت ابوالفضل سلام الله علیهما اجمعین‏مشاهده مى‏شد. یک‏بارهم که ما اول ورود حضرت امام تا سامرارفتیم; و در سامرا و کاظمین هم همین طور بود.

گریه بر اهل بیت علیهم السلام

آقاى على دوانى مى ‏گوید:

یکى از خاطرات جالبى که از امام دارم این است که معظم‏له به‏قدرى مسلط برخود هستند و خویشتن‏دار مى‏باشند که شاید حدى نتوان‏براى آن تصور نمود.

... بارها مى‏دیدم که در مسجد بالاى سرحضرت معصومه(س) یا خانه‏بعضى از آقایان علما که در مجلس روضه نشسته بودند، هرچه واعظیا هرکس مى‏گفت، چه شیرین و چه تلخ، چه حزن‏انگیز و چه خنده‏دار،عده‏اى تبسم مى‏کردند یا مى‏خندیدند و جمعى تحت تاثیر مطالب حزن‏انگیز سرتکان مى‏دادند و با صداى بلند گریه مى‏کردند; ولى امام‏همچنان آرام و بى‏تفاوت نشسته و فقط گوش بودند که واقعا باعث‏تعجب هر بیننده بود; ولى همین که لحظه ذکر مصیبت اهل‏بیت‏علیهم‏السلام فرا مى‏رسید، امام دستمال از جیب در مى‏آوردند و آنا وبى‏اختیار مى‏گریستند و اشک مى‏ریختند.

گاهى مى‏دیدم که دستمال را با دست تا حدود دهان گرفته بودند وبه سخنان واعظ یا روضه‏خوان گوش مى‏دادند و در همان حال قطرات‏درشت و پى‏درپى اشک از دو سمت صورتشان جارى بود.

احترام به مداح اهل بیت‏علیهم السلام

آقاى محمد فاضلى ‏اشتهاردى مى‏گوید:

حضرت امام تواضع عجیبى نسبت‏به طلبه ‏هایى که درس‏خوان بودند،داشتند. طلبه، روضه‏خوان، مداح اهل‏بیت ‏علیهم السلام را که‏مى‏دیدند، تمام قد بلند مى‏شدند و موقعى که مى‏خواستند از پیش‏استاد بروند، از او بدرقه مى‏کردند و بالاخره با اصرار میهمان‏ باز مى‏گشتند.

گریه امام براى على‏اکبر(ع)

آقاى على دوانى مى ‏گوید:

آقاى حاج سیدمحمد کوثرى، ذاکر معروف قم، از دوستان صمیمى که‏از سالها قبل در قم روضه‏خوان خاص امام بود و در سنوات اخیر هم‏ایام عاشورا در حضور جمع در حسینیه جماران به یاد ایامى که‏امام در قم اقامت داشتند و ایشان ذاکر خاص امام بود و ذکرمصیبت وى مطلوب امام بود، نقل مى‏کرد که پس از شهادت مرحوم حاج‏آقامصطفى، فرزند ارشد امام، وارد نجف اشرف شدم. رفقا گفتند:

خوب به موقع آمدى، امام را دریاب که هرچه ما کردیم در مصبیت‏حاج آقا مصطفى گریه کنند، از عهده برنیامده‏ایم. مگر توکارى‏بکنى.

من خدمت امام رسیدم و عرض کردم: اجازه مى‏دهید ذکر مصیبتى ‏بکنم؟ امام اجازه دادند. هرچه نام حاج آقامصطفى را بردم تا باآهنگ حزین امام را منقلب کنم که در عزاى پسراشک بریزد، امام‏تغییر حال پیدا نکردند و همچنان ساکت و آرام بودند; ولى همین‏که نام حضرت على‏اکبر(ع) را بردم هنگامه شد، امام چنان گریستندکه قابل وصف نیست.

گریه بر مصیبت اهل بیت عترت

آقاى على دوانى مى‏گوید:

در مجلس ختم استاد شهید مرتضى مطهرى، که از طرف امام در مدرسه‏ فیضیه برگزار شد و خود امام هم که آن موقع در قم بودند حضورداشتند، سخنران که در کنار ایشان ایستاده بود و آن همه درباره شخصیت استاد شهید مطهرى شاگرد برازنده و پاره تن امام وشهادت ایشان سخن گفت و امام با کمال آرامش گوش مى‏دادند; ولى‏همین که گوینده به ذکر مصیبت اهل‏بیت‏علیهم السلام رسید، امام‏منقلب شدند و دستمال از جیب در آوردند و به صورت گرفته وگریستند. همان طور که اهل‏بیت‏خود گفته‏اند: «هرمصیبت و شهید وقتیلى که دارید به جاى آنها براى ما ناله و زارى کنید.» امام‏عینا چنین است.

نوفل لوشاتو شاهد اشک امام در شهادت امام حسین(ع)

آقاى على دوانى مى‏گوید:

پسر بزرگم از خانم دکتر مهین ت استاد و صاحب نظر درهنر، نقل‏مى‏کرد که ایشان زمانى که حضرت امام به پاریس هجرت کرده بودند،ایشان به پاریس رفته و در بیت امام خدمت مى‏کرد. وقتى مرتب‏اخبار وحشتناک 17 شهریور تهران را به امام مى‏دادند که چه‏کرده‏اند و چقدر کشته شده‏اند، امام عکس العملى از تاثر وهیجان‏نشان نمى‏داد، و هیچ تاثرى در قیافه‏شان دیده نشد; حتى وقتى‏خود این خانم مى‏گریستند، امام او را دلدارى مى‏داده و مى‏گفتند:

چرا گریه مى ‏کنى، صبر داشته باش. ولى چندى بعد روزى در یکى ازمجالس امام، شخصى برخاست و شروع به ذکر مصیبت کرد; همین که‏گفت: «السلام علیک یا ابا عبد الله!» فورا رنگ صورت امام تغییرکرد و دیدم که به پهناى صورتشان اشک مى‏ریزند.




مصطفی خسرو ابادی ::: دوشنبه 85/3/15::: ساعت 11:25 صبح


 

                                                               خاطره ای جالب از زبان مقام معظم رهبری

بد نیست من مطلبی را از خودم برای شما نقل کنم.

بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه ای توفیقاتی داشته ام، وقتی محاسبه می کنم، به نظرم می رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکی که من به یکی از والدینم کرده ام، باشد.

مرحوم پدرم در سن پیری، تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش (که مرد 70 ساله ای بود) به بیماری آب چشم، که چشم انسان نابینا می شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامه هایی که ایشان برای ما می نوشت، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمی بیند. من به مشهد آمدم و دیدم چشم ایشان محتاج دکتر است. قدری به دکتر مراجعه کردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل ساکن قم بودم. باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم  دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم. معالجه پیشرفتی نمی کرد. در سال 43 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم؛ چون معالجات در مشهد جواب نمی داد. امیدوار بودم که دکترهای تهران چشم ایشان را خوب خواهند کرد. به چند دکتر که مراجعه کردم، ما را مأیوس کردند. گفتند: «هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نیست.» البته بعد از دو، سه سال، یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان می دید. اما در آن زمان مطلقاً نمی دید و باید دستشان را می گرفتیم و راه می بردیم. لذا برای من غصه درست شده بود. اگر پدرم را رها می کردم و به قم می آمدم، ایشان مجبور بود گوشه ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود و این برای من، خیلی سخت بود. ایشان با من هم یک انس به خصوصی داشت؛ با برادرهای دیگر این قدر انس نداشت. با من دکتر می رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود. بنده وقتی نزد ایشان بودم، برایشان کتاب می خواندم و با هم بحث علمی می کردیم، از این رو با من مأنوس بود، برادرهای دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمی شد.

به هر حال، من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و خودم برگردم و به قم بروم، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل می شود، و این مسئله برای ایشان بسیار سخت بود. برای من هم خیلی ناگوار بود. از طرف دیگر، اگر می خواستم ایشان را همراهی کنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر قابل تحمل بود؛ زیرا که با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.

اساتیدی که من از آن زمان داشتم – به خصوص بعضی از آنها – اصرار داشتند که من از قم نروم. می گفتند اگر تو در قم بمانی، ممکن است که برای آینده مفید باشی. خود من هم خیلی دلبسته بودم که در قم بمانم. بر سر یک دو راهی گیر کرده بودم. این مسئله در اوقاتی بود که ما برای معالجه ایشان به تهران آمده بودیم. روزهای سختی را من در حال تردید گذراندم.

یک روز خیلی ناراحت بودم و شدیداً در حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می بردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم. اما چون برایم خیلی سخت و ناگوار بود، به سراغ یکی از دوستانم که در همین چهارراه حسن آباد تهران منزلی داشت، رفتم. مرد اهل معنا و آدم با معرفتی بود. دیدم دلم خیلی تنگ شده، تلفن کردم و گفتم: «شما وقت دارید که من پیش شما بیایم» گفت: «بله» عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم. گفتم که خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است؛ از طرفی نمی توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم، برایم سخت است. از طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی کنم، من دنیا و آخرتم را در قم می بینم و اگر اهل دنیا باشم، دنیای من در قم است، اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است. دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم.

یک تأمل مختصری کرد و گفت: «شما بیا یک کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان. خدا دنیا و آخرت تو را می تواند از قم به مشهد منتقل کند.»

من یک تأملی کردم و دیدم عجب حرفی است، انسان می تواند با خدا معامله کند. من تصور می کردم دنیا و آخرت من در قم است. اگر در قم می ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه قم هم علاقه داشتم، و هم به آن حجره ای که در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمی کندم و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است.

دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا پدر را به مشهد می برم و پهلویش می مانم. خدای متعال هم اگر اراده کرد، می تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.

تصمیم گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم؛ یعنی کاملاً راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشّاش و آسودگی به منزل آمدم. والدین من دیده بودند که من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند که من بشّاشم. گفتم: «بله من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم.» آنها هم اول باورشان نمی شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می دانستند که من از قم دست بکشم. به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد. به هر حال، به دنبال کار و وظیفه ی خود رفتم. اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان برّی است که به پدر، بلکه به پدر و مادرم انجام داده ام. این قضیه را گفتم برای اینکه شما توجه بکنید که مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است.

                                                                              (جزوه درس اخلاق، انتشارات نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران ولی امر، چاپ خرداد 71)



مصطفی خسرو ابادی ::: سه شنبه 85/3/9::: ساعت 10:35 عصر


 

بسم رب الشهداءو الصدقین

خرمشهر را خدا آزاد کرد .امام (ره)

 شاید اسمش رو نشنیده باشید یا شاید شنیده باشید و چیزی ازش ندونید یکی مثل حسین فهمیده بود. ...اسمش بهنام بود بهنام محمدی بچه خرمشهر متولد 1354. ریزه و استخونی اما فرزو چابک بازیگوش و سر و زبان دار.در کل یه بچه شری بود. ده سالسش بود کشتی می گرفت ..اولین شعاری که دوره انقلاب یادش می اومد بنویسه همین بود (یا مرگ یا خمینی ؛مرگ بر شاه ظالم )) شاهش رو برعکس می نوشت .پدرش هر چه می گفت بهنام نرو عاقبت سربازها می گیرنت توجه نمی کرد میرفت و اعلامیه پخش می کرد گاهی وقتها با تیر و کمان می افتاد به جان سربازهای شاه . شهریور سال 59 شایعه حمله عراق به ایران قوت گرفت خیلی ها داشتند شهر رو ترک می کردند بهنام ازاین ناراحت بود که چرا خانواده خودش هم دارند بساط را جمع می کنند باور نمی کرد که خرمشهر بدست عراقیها بیفتد .اما جنگ واقعا شروع شده بود بهنام تصمیم گرفت بماند . اولش شده بود مسئول تقسیم فانوس میان مردم .شهر بخاطر بمباران در خاموشی بود و مردم فانوس نیاز داشتند بمباران که شده بود بهنام  13 سالش بود می دوید و دنبال مجروحین و به اونها کمک می کرد ..آخ امان از دست بنی صدر ملعون که گفته بود سلاح به خرمشهر ندهید و اونها با کلاش و ژ3 مقابل عراقی ها ایستادند .و مردم باید تو شلیک کردن گلوله قناعت میکردند .بهنام هم آه میکشید و عصبانی ...به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود بهنام میرفت شناسایی .چند بار عراقی ها گرفتنش و و او هر بار میزد زیر گریه و میگفت دنبال مامانم می گردم گمش کردم .عراقیها بخاطر جثه کوچکش و اینکه یه بچه 13 ساله بره شناسایی ؟. ولش می کردند .یک بار وقتی رفته بود شناسایی عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آب دار به صورتش زدند جای دستهای سنگین عراقیها رو صورتش مونده بود ولی چیزی نمی گفت فقط به بچه ها اشاره میکرد که فلان جا هستند و بچه های خودی هم راه می افتادند .یه اسلحه به غنیمت گرفت و با همان اسلحه هفت عراقی رو اسیر کرد وقتی بهش گفتند که اسلحه رو تحویل بده گفت به شرطی که یک نارنجک به من بدهید دست آخر هم یک نارنجک بهش دادند .یکی از بچه ها گفت : دلم به حال اون عراقی مادر مرده می سوزه که بخواد گیر تو بیفته ،بهنام هم می خندید . با همون نارنجک هم دخل یک جاسوس نفوذی رو در اورد . شهر دست عراقی ها افتاد. درهر خانه چند عراقی پیدا می شد که یا کمین کرده بودند یا اونجا استراحت می کردند بهنام هم خودش رو خاکی میکرد موهایش رو اشفته و گریه کنان می گشت تو خونه های پر از عراقی بعد به حافظه می سپرد و به بچه ها گزارش می داد و یا اینکه خودش رو میزد به گنگی و از عراقی ها خشاب و فشنگ و کنسرو کش می رفت . همیشه یک کاغذ و قلم داشت و و نتیجه شناسایی ها رو یاداشت میکرد ..بعد تحویل غنایم . و به فرمانده که میرسید یادداشت رو تحویل میداد و یک نارنجک می گرفت . زیر رگبار گلوله یهو بهنام سر می رسید همه عصبانی می شدند که اخر تو کجایی اینجا چکار میکنی بدو تو سنگر ....بهنام هم کاری به ناراحتی بچه ها نداشت آب می اورد و به همه آب می داد . 18 آبان 1359 شش روز قبل از سقوط کامل خرمشهر شیر بچه 14 ساله با بدنی پر از ترکش که دکتر ها هم نتونستند مانع پر کشیدنش بشوند ..به آرزوش رسید بهنام شهید شد.. و شهید. هر شهید کربلایی دارد خاک آن کربلا ؛ تشنه خون اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آنجا به سفری خواهد برد ،برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت نیست ..

((شهید سید مرتضی آوینی ) )



مصطفی خسرو ابادی ::: سه شنبه 85/3/2::: ساعت 9:41 صبح


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :94075
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : واحد ترویج پیروان ولایت[144]
نویسندگان وبلاگ :
مسئول کانون (@)[14]

اکبر محرابی[4]
مرتضی ذادق آبادی[10]
مجتبی سخایی[30]
پیمان صفری[0]
امیر حسین حیات[0]
هادی جاموسی[21]
میثم سرو حسینی[34]
سعید احدزاده[0]
معاونت طرح (@)[6]

مصطفی خسرو ابادی[22]
مجید عزیزی نژا[0]
وحید مظاهری[2]
سعید پورذکریا[16]
بابک احمدی[0]
احسان ثبوتی[2]

 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<