چه خدا نزدیک است
لب درگاه عبودیت توست
به کناری بزن این ، پرده حجب
همنوا شو ، تو با زمزمه سبز حیات
به زلالیت چشمان بهاری که گریست
او همین نزدیکی است ، عطر او در تن باغ ، نور او در مهتاب
به نم آه و هموایی دست
تاری پنجره بگرفته ، نگاهش کردم
باغ آرام و هوایی دلچسب
ذهن نمناک درخت ، بوی باران می داد
جیرجیرک ، در باغ ، آخرین شعر خودش را می خواند
حسن یوسف آرام ، سوزنی از گل سرخ قرض گرفت
پشت پیراهن برگش را دوخت
کفشدوزک به لب غنچه سرخ ، بوسه ای زد و گریخت
ماهی کوچک حوض ، خواب دریایی خود را می گفت
و همه ماهی ها ، باله جنبان گفتند :
خواب خوبی ست ، خدا خیر کند
شیشه عطر بهار ، لب دیوار شکست
و هوا ، پر شد از بوی خدا
لب پاشویه نشستم ،چه زلال است این آب
ماه در حوض ، خودش را می شست
دست در حوض زدم
ماه شرمنده ، خجل ، پیچ و تابی به خودش داد و گریخت
نردبان گفت به مهتاب : آسمان را تو بیاور تا بام
بام تا صحن حیاتش ، با من
غبطه خوردم به درخت
غبطه خوردم به گل اطلسی کنج حیات
گل شیپوری ، سر به گوش گل کوکب می گفت :
صبحدم وقت نماز ، من صدایت کردم
خواب اگر می ماندی ، صبح در باغ ، خجل میگشتی
قاصدک ، شاد و سبکبال و رها ، نامه سوسن و سنبل را داد
سرو ، با طمانینه وضو کامل کرد ، رفت سروقت نماز
پیچک گوشه باغ ، چون که بازوش دگر تاب نداشت ،
دست بر خاک تیمم می کرد
جیرجیرک از دور ، آخرین مصرع شعرش را خواند
همهمه در دل باغ
بلبل از شاخه به آواز بخواند :
سرو قامت بسته است ، وقت تنگ است ، شتاب
همه قامت بستند ، باغ می رفت ملاقات خدا
جیرجیرک ، شنل سبزخودش را بتکاند ، ماند در آخر صف
باغ پر بود ز تسبیح خدا
من خجل از همه غفلت خویش
دست و پایم گم شد ، نرسیدم به نماز
گل میمون خندید و گل مریم هم
سرو در بین رکوع ، آنقدر ماند که شبنم برسد
من که یک عمر به دنبال خدا می گشتم
امشب این گوشه باغ ، او صدایم میکرد
من چه اندازه دلم بیدار است
من خدا را دیدم
پشت آن کوکب سرخ ، لای آن بوته رز
قامت سرو بلند ، برق آن پولک ماهی در آب
عطر آن یاس سپید ، نور آن ماه قشنگ
خنک آبی آب ، روی آرامش خواب گل یخ
چه خدایی دارم ، چه به من نزدیک است
این نهانخانه ذکر ، پر شد از آیت او
من ، پر از شوق خدا
گل آلاله به آرامی گفت :
چشم اگر باز کنی همه جا خواهی دید ، او همین نزدیکی است
پشت هر بارش باران بهار
بعد هر قوس و قزح
لای هر پیچ اقاقی ، در باغ
پشت راز گل سرخ ، مهر آن مهر گیاه
هر اناری به درخت ، گره مشت خداست
مشت او باز کنید
دانه سرخ انار ، همه تسبیح خدا
باغ ، لوح زیبای وجود
هر درخت ، سوره ای از هستی
برگ هایش همه آیات خدا
آیه ای سبز تر از این دیدی ؟
تو به یک شبنم اگر خیره شوی ، طپش ابر بهاری پیداست
گوش اگر باز کنی ، سر گلدسته کاچ
بلبل از شوق ، اذان می گوید
تو مناجات شب زنجره را می شنوی
خاک این باغ ، پس از موسم سرما ، هر سال
پر شد از ذکر معاد
بوم نقاشی به این زیبایی ؟
و خدا قلم خلقت خود ، برد به رنگ
رنگ سبزی برداشت سرو و شمشاد و صنوبر و کمی بوته شبدر پایین
و سپس ، سرخی آن گل و پرهای شقایق و کمی لاله ناب
آبی آب و دم بلبل و شب بو و کنارش سنبل
زرد بر بال قناری و رز و گندم پاک
این همه جلوه هستی ، از کیست ؟
یاس از آن دور صدا کرد ، خدا
گل سرخ خوش بو ، غنچه کوچک خود را ، به بغل سخت فشرد
غنچه کوچک مینای صبور ، چشمکی زد به ستاره و شکفت
گل محبوبه شب ، عطر خود را زد و یک گوشه نشست
دل باغ ، هوس باران داشت
قطره ای ریخت به پاشویه حوض
و نسیم ، آمد آن را برداشت ، برد تا خانه ابر
آب پاشویه ، پیامی می برد
تا که آن ابر سپید ، دل خود را بتکاند فردا
ناودان زمزمه کرد ، بارش ابر صفایی دارد
صبح فردا دل من ، میزبان طپش جاری آب
حلزونی کوچک ، بی خبر از همه جا ،
قامت خسته خود را ، تنها ، پشت یک برگ درخت تماشا می کرد
چه حیاتی جاری است ، در تن زنده باغ
روح من ، پر ادراک خداست
گل نیلوفر گفت ، همه جا آیت اوست
دیدنش آسان است ، سخت آن است ، نبینی او را
شب که از نیمه گذشت
من و شب بو و گل یاس و همه ماهی ها
به جماعت ، چه نمازی خواندیم